تحول با قرآن
دختری بودم که در خانواده بسیار مرفه و متمول بزرگ شده بودم. بی بندوباری پدر ومادر ومحیط زندگیم روح مرا نیز همانند یک شیطان، سیاه کرده بود وخود را آلوده به بسیاری از گناهان و معصیتها کرده بودم.
روزها و شبها میگذشت و من مانند حیوانات فقط فکر رسیدن به امیال نفسانیم بودم. هیچ یک از خصلتهای انسانی در وجود من نبود؛ تا اینکه مشکل بزرگ دامنگیرم شد. چند سال بعد از ازدواج، خداوند به من فرزندی داد. آن فرزند مبتلا به یک بیماری شد که روز به روز حالش وخیمتر میشد. هرچه تلاش برای بهبودی او کردم فایده نداشت. حتی از پزشکان خارجی وبیمارستانهای خارجی استفاده کردم، ولی جواب همه منفی بود.
یکـ، روز در یکی از خیابانهای تهران چشمم به یکـ، روحانی افتاد . پیش خود فکر کردم از ایشان کمک بخواهم، سر وضعم آنقدر ناهنجار و بد بود که جرأت رفتن جلو و صحبت کردن با او را نداشتم .
قدری سر و وضعم را درست کردم ورفتم جلو. گفتم : آقا من مشکلی دارم، شما مرا راهنمائی کنید. آن عالم بزرگوار قرآنی را که همراه داشت بازکرد وگفت: دوای درد شما در این آیات قرآن کریم میباشد. شما این آیات را هر شب با توجه و دقت به معنایش بخوانید. انشاء الله مشکلتان حل خواهد شد. قرآن را گرفتم. دیدم نوشته سوره نور.
شب وضو گرفتم و به اطاق خلوتی رفتم. قرآن را همراه خودم به اطاق بردم. یک لحظه فکر کردم که من یک عمر است از قرآن دور بودم؛ یکـ عمر از حقایق و پروردگارم فاصله گرفتم. حال با چه رویی میخواهم به دامن قرآن باز گردم؟
به هر حال قرآن را باز کردم. مشغول خواندن و تأمل در آیات قرآن شدم. فضای معنوی برایم ایجاد شده بود که فکر میکردم روی زمین نیستم و در میان فضا قرار گرفتهام . چنان آیات قرآن مرا تکان داده بود که از خود بی خود شده بودم. آن قدر اشکـ ریختم و گریه کردم وتأسف بر عمر بر باد رفته خود خوردم که از حالت طبیعی خارج شدم.
یکـ عمر به خداوند پشت کرده بودم. یکـ عمر مثل یکـ حیوان زندگی کرده بودم. یکـ عمر گناه و معصیت انجام داده بودم.
همان شب تصمیم جدی گرفتم که به دامان قرآن و اهل بیت عصمت وطهارت علیه السلام باز گردم؛
از مسائل فقهی واسلامی چیزی نمیدانستم. مثل یکـ انسان کور که در یکـ محیط تازهای قرار بگیرد و برای رسیدن به مقصد احتیاج به راهنمایی دارد.
اما این آیات آن قدر در من اثر گذاشته بود که یأس و ناامیدی نتواست مرا به زمین بزند. با عزم راسخ و امید به رحمت پروردگارم سراغ همان روحانی روشن ضمیر رفتم . با دستورات و راهنماییهای آن مرد الهی از منجلاب تعفن وکثافات نجات پیدا کردم.
و عجیب این بود که از همان وقتی که من مشغول اصلاح خود و تزکیه نفسم بر آمدم، روز به روز حال فرزندم نیز به بهبودی گرایید.
عجیبتر این بود که همسرم نیز که تغییر روحی و رفتار مرا دید از خواب غفلت بیدار شد. او نیز راه سعادت وخوشبختی واقعی را در پیش گرفت و بحمد الله زندگی بسیارخوب وخدا پسندانهای را در پیش گرفتهایم و با چشم حقبین ، الطاف بیشمار خداوند را در زندگیمان مشاهده میکنیم.